دل نوشته ای برای دوست

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

ایستگاه

قطار زمان خستگی ناپذیره . بدون هیچ ایستگاهی برای توقف . برای رسیدن برنامه می ریزیم اما روز رسیدن کوتاهه . آینده خیلی زود تبدیل میشه به گذشته و امیدهای به ثمر نرسیده با ابر فراموشی در دلمون پنهان میشه . باز امیدی تازه و شروع یک مسیر تازه . همگام با گذر زمان و با رنج ، مسیر رو به پیش می ریم . 

صبر کن رضا 

بازیچه زمان نباش 

زندگی مثل هوا اطراف توست 

همین جا بمون 

زمان حال

چشم ها تو بازکن 

میبینی 

بابا ، مامان ، خانواده ، شغل ، خونه ، دانشگاه و ....

بیرون داره بارون میاد 

می تونی بری قدم بزنی ، می تونی بری کافه ، می تونی کتاب بخونی ، می تونی امشب با داداش فوتبال ببینی ، می تونی لبخند بزنی 

فقط منتظر نباش

برای کسی که بیاد ، برای چیزی که بخری  ، برای پول ، برای آینده ای که دلت رو به اون خوش کردی 

نه

همین جا بمون رضا، زمان بی رحمه


پی نوشت : خیام اینو خیلی خوب می دونه

بازتاب دنیای درون یا چیدمان داستان زندگی از دنیای پنهان

می گن زندگی ما بازتاب دنیای درون ماست . کیفیت زندگیمون بسته به کیفیت اندیشه هامونه . وقتی حال درونمون خوب نیست این حال بد در دنیای بیرون نمایان میشه . دلیل ثروت بعضی ها ذهن ثروتمندشونه همونطور که دلیل فقر بعضی ها ذهن فقیرشونه . 

ما توی زندگی برای خودمون زندان ساختیم ، زندان درون ذهن هامون . از شکست ها ترس ها ، ناکامی ها و ... دیوارهایی در ذهنمون ساخته شده که بین خواسته ها  و داشته هامون فاصله ایجاد کنه . 

یه وقتایی هرچقدر هم تلاش کنی نتیجه ای نداره چون با تلاش فیزیکی نمیشه دیوارهای درون خودت رو خراب کنی. دیوار توی ذهنت تعیین کنندست. همون دیواری که مرز ثروت و  ... رو توش ثبت کردی و اطرافش رو دیوار کشیدی . اون مرز ثروت یا ... حفظ میشه . به جای 7 ساعت 10 ساعت کارکنی هم تغییری نمی کنه . اون درآمدی که بابت تلاش بیشتربدست آوردی  صرف خرابی اتومبیل یا کلی برنامه های غیر قابل پیش بینی میشه . اون کارایی که انجام دادی واسه رسیدن به کسی که بهش علاقه داری  بی فایدست چون تو بدون اون بودن رو زندگی کردی و این زندگی رو تو ذهنت به دیوار بدل کردی .دیواری که حس و حال الانت رو حفظ میکنه . حس و حال نداشتن . 

برای داشتن باید حس و حال داشتن رو زندگی کنی . حس برنده بودن . اندیشه های پیروزی ...

نمی دونم این چیز ها تا چه اندازه درسته . بعضی اتفاق ها خارج از تصور ماست . امروز با خودم فکر کردم که مگه درون ذهن من چه اندازه داغون بوده که چنین خبری رو شنیدم . می خوام این داستان تموم بشه پس دعا می کنم .

 راستش این اتفاق رو چیدمان خدا می دونم اما اینکه من رو درگیر خودش کرده رو ربط می دم به دیوار های درون . فقط ای کاش بفهمم که تقصیری ندارم

خدا خودش درست کنه ...

خدا خودش رحم کنه ...

پی نوشت : سوال ؟ این دیوارها رو چطور خراب می کنید ؟

خدا هست

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.